دانلود رمان خدمتکار اجباری از گیسو خزان
لینک مستقیم و سالم دانلود رمان خدمتکار اجباری از گیسو خزان  نام نویسنده :گیسو خزان  نام ناشر: پلاس رمان ژانر رمان : رمان اجتماعی،رمان عاشقانه، رمان مافیایی قسمتی از محتوای فایل رمان خدمتکار اجباری رمان خدمتکار اجباری روایت دختری به نام آنالی که قراره توسط هیربد و پسرعموش در عوض بدهی کلونشون فروخته بشه ولی هیربد که بهش علاقه مند می‌شه تصمیم می‌گیره به جای ...

لینک مستقیم و سالم دانلود رمان خدمتکار اجباری از گیسو خزان

 نام نویسنده :گیسو خزان

 نام ناشر: پلاس رمان
ژانر رمان : رمان اجتماعی،رمان عاشقانه، رمان مافیایی

قسمتی از محتوای فایل رمان خدمتکار اجباری

رمان خدمتکار اجباری روایت دختری به نام آنالی که قراره توسط هیربد و پسرعموش در عوض بدهی کلونشون فروخته بشه ولی هیربد که بهش علاقه مند می‌شه تصمیم می‌گیره به جای بدهیش زمین اجدادیش و بده و آنالی رو نجات بده اما براش یه شرط می‌ذاره و وادارش می‌کنه…
چکیده قسمتی از محتوای فایل رمان خدمتکار اجباریرمان خدمتکار اجباری داستان دختریه که توسط نامزدش فروخته میشه.

قسمت منتخب رمان خدمتکار اجباری از گیسو خزان

شب تو اتاقم پشت کامپیوتر بودم که شیرین اومد تو و رو تخت نشست و گفت:
– چرا شام نخوردی؟
– میل نداشتم
با شک بهم نگاهی انداخت و گفت:
– چی شده آنا؟
– چی چی شده؟
– چرا مثل همیشه نیستی؟ انگار ناراحتی. با آرش حرفت شده؟
با یاد اینکه از یه هفته هم گذشت و آرش هنوز برنگشته بود اخمام رفت تو هم ولی چیزی به روم نیاوردم و گفت:
– نه بابا. امروز مشتری تو مغازه زیاد بود خسته شدم
– مثلاً من نمیفهمم تو از چیزی ناراحتی یا خسته ای؟ بگوچی شده
با کلافگی گفتم:
– ای بابا چرا یه چیزی که اصلاً وجود نداره رو انقدر پیش خودت بزرگ میکنی؟
– یعنی مطمئن باشم چیزی نیست؟
– آره عزیزم مطمئن باش. چیزی نیست
رمان دیگر این نویسنده: رمان تارگت از گیسو خزان
شیرین که انگار فهمید حوصله حرف زدن ندارم از جاش بلند شد و همونطور که میرفت بیرون گفت:
– شب سردت شد شوفاژ و روشن کن امروز یکی اومد درستش کرد.
– چه عجب. دیشب یخ زدم از سرما
– پول نداشتم پول کارگر بدم. تازه امروز حقوق و ریختن. چی کار کنم؟
با رفتن شیرین به فکر فرو رفتم. یعنی درست بود که جریان دیر اومدن آرش و اون مزاحم و بهش میگفتم؟ آخه چیزی پیش نیومده بود که بخام دربارش حرف بزنم اون پسرم از نظر من یکی بود مثل بقیه مزاحما.
من که اصلاً راجع به این چیزا با شیرین که تنها عضو خانواده ام محسوب میشد صحبت نمیکردم. دوست نداشتم بیخودی نگرانش کنم.
همینجوریشم به قدر کافی اعصاب خوردی تو زندگی خودش داشت. ترجیح دادم فعلاً چیزی نگم تا ببینم چی میشه.
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://plusroman.ir/?p=1157
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پلاس رمان " میباشد.