
دانلود رمان ماه خاموش از بنفشه و رعنا
داستان سم مکندی، میلیاردر سرشناس که با یه قرار داد مخفیانه می خواد کارمندش رو مجبور کنه تا براش یه وارث به دنیا بیاره…
قسمت منتخب رمان ماه خاموش :
خسته و کلافه از فروشگاه زدم بیرون .
امشب خیلی شلوغ بود و کوین ازم خواسته بود شیفت بعدی رو هم بمونم و کمک کنم .
منم موندم، چون بهتر از تنهایی تو خونه بودنه.
هرچند تا ساعت پایان کار فروشگاه ۲ ساعت مونده بود اما من چون خسته بودم تا آخر نموندم
شروع به قدم زدن بسمت خونه تو خیابونای تاریک و سرد شیکاگو کردم.
حس کردم تنها نیستم
صدای قدمهایی که به سمتم میومد نگرانم کردو برگشتم
مرد مرتبی با کت و شلوار فرم میومد سمتم
به من که رسید ایستادو گفت
– خانم …
– بله؟
– آقای مکندی میخواستن شمارو ببینن.
چنین کسیو نمیشناختم . شاید از مشتری های فروشگاه بود. برای همین گفتم
– من ایشونو نمیشناسم اگه از مشتریان هستن فردا میتونم تو فروشگاه ببینمشون
اینو گفتمو سریع به راه خودم ادامه دادم
اما اون مرد پشت سرم اومدو گفت
– لطفا صبر کنین . شما ایشونو میشناسین
– فردا آقای محترم…
هنوز حرفم تموم نشده بود که لیموزین مشکی رنگی به سمتمون اومد .
متعجب نگاه کردم
جلوی ما ایستاد
شیشه لیموزین پایین رفت
مرد میانسالی با سیگار برگ کنار لبش به من نگاه کرد
درست مثل فیلم های قدیمی
لبخند زد و گفت
– افتخار میدین تا منزل برسونمتون خانم مایند
نگران نگاهم بین دو مرد چرخید .
یه قدم عقب رفتم که مرد کت شلواری آروم گفت
– خانم آقای مکندی رئیس شما و مالک اصلی فروشگاه هستن
تازه ذهنم کار کرد و به خاطر آوردم .
سم مکندی مالک اصلی همه فروشگاه های زنجیره ای هپی شاپ بود .
خدای من
اما با من چکار داشت
مردد سر تکون دادم و رفتم سمت لیموزین….
سوار شدم و دامنمو مرتب کردم .
نگاه آقای مکندی رو روی اندامم حس میکردم .
موهامو پشت گوشم دادمو جرئت کردم نگاهش کنم
حدود 40 ساله به نظر میرسید. با موهای مشکی و چشم های نافذ. صورت استخونی داشت و موهاش کوتاه و کاملا مرتب بود.
مسلما مرتبه دزیره
اون سم مکندیه! یه میلیاردر سر شناس!
اما من دقیقا تو ماشینش چکار میکردم!؟
پوکی به سیگارش زد و دوباره لبخند زد
سعی کردم منم با لبخند جواب بدم
بلاخره رئیسم بود .
من نمیخواستم این کارو از دست بدم
دوسال بود تو رستوران هپی شاپ کار میکردم و حسابی به محیط و بچه ها عادت کرده بودم.
با اینکه درآمد کمی داشتم اما آرامشی که بهم میداد کافی بود
بلاخره سکوت رو شکست و گفت
– خانم دزیره مایند… درسته ؟
سر تکون دادم
– میتونم دزیره صدات کنم ؟
– بله …
– خوبه … تو هم میتونی سَم صدام کنی .
بازم سر تکون دادم
دیگه چیزی نگفت تا رسیدیم به جلو ساختمون من .
فکر نمیکردم انقدر دقیق محل زندگی منو بدونن .
تشکر کردمو خواستم پیاده شم که گفت باهام میاد
گیج بودم
نمیفهمیدم چه خبره
باهام وارد ساختمون کوچیک و نمدار شماره ۱۸ شد و سه طبقه رو از پله ها رفتیم
ساختمون قدیمی بود و از آسانسور خبری نبود.
اما برا من کافی بود.
در واحدمو باز کردمم و مردد گفتم
-بفرمائید
بدون حرفی وارد شد!
شوکه ایستادم. واقعا وارد واحد من شد! اما چرا؟
خودم هم با تردید وارد شدم
در واحدو که بستم گفت
– دزیره تو دختر خوبی هستی … من خیلی وقته زیر نظر دارمت …
با اینحرفش ترس و نگرانی وجودمو گرفت و نگاهش کردم
– میدونم کارتو دوست داری … برا همین میخوام یه پیشنهاد بهت بدم …
به تنها کاناپه تو اتاقم اشاره کردم تا بشینه .
مطالب مرتبط:
دانلود رمان دختری با قلب زرد از بنفشه و نگار
دانلود رمان مست از تو از بنفشه و آرام
دانلود رمان نامستور از بنفشه و پونه سعیدی
دانلود رمان راز زمرد از بنفشه و رعنا
دانلود رمان نگاه از بنفشه
دانلود رمان افرای ابلق از بنفشه و آرام
دانلود رمان عطر شقایق از بنفشه و آرام
دانلود رمان زندگی بنفش 1 از بنفشه
دانلود رمان زندگی بنفش 2 از بنفشه
دانلود رمان چشمان از بنفشه و نگار
دانلود رمان به طعم تمشک از بنفشه و رعنا
دانلود رمان حس گمشده از بنفشه
دانلود رمان حریر و حرارت از بنفشه و رعنا
دانلود رمان شوکای من از بنفشه و نگار
دانلود رمان عشق و خاکستری از بنفشه و آرام
دانلود رمان نغمه شب از بنفشه و آرام
دانلود رمان انتهاج از بنفشه و رعنا
دانلود رمان آتش محبوس از بنفشه و نگار