دانلود رمان دو سنگ یکی کهربا از فرشته تات شهدوست
  • نام: دو سنگ یکی کهربا
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: فرشته تات شهدوست
  • صفحات: 3475
کهربا یهویی ناپدید میشه، و درست وقتی همه دنبال سرنخ‌ان، کیاراد – نامزد قبلی – برمی‌گرده! اونوقت همه چی بهم میریزه... مخصوصاً برای کامران. مردی که بدون اینکه حتی یه نسبت خونی با کهربا داشته باشه، مثل یه برادر – یا شاید بیشتر – کنارش بوده. سال‌ها با غیرت مراقبش بوده، هوای مادر و خواهرش رو هم داشته است. اما خب، دل که دست خودش نیست ... کم‌کم وابستگی‌ها خودشونو نشون میدن. یه چیزی بینشون هست که نمی‌تونن انکارش کنن. تو همین گیروگیره که کیاراد میاد و ادعای جبران گذشته رو داره! اما خیانت رو میشه فراموش کرد؟ همه چی وقتی جدی تر میشه که پای یه مناقصه بزرگ وسط میاد. رقبای خطرناک یکی‌یکی وارد می‌شن. حالا کامران و آرشام، دو شریک که بیشتر از برادر به هم وابسته‌ها، باید بجنگن. هم برای کار، هم برای آینده، و شاید برای عشقی که فهمیدنش.

موضوع اصلی رمان دو سنگ یکی کهربا:

کهربا یهویی ناپدید میشه، و درست وقتی همه دنبال سرنخ‌ان، کیاراد – نامزد قبلی – برمی‌گرده! اونوقت همه چی بهم میریزه… مخصوصاً برای کامران. مردی که بدون اینکه حتی یه نسبت خونی با کهربا داشته باشه، مثل یه برادر – یا شاید بیشتر – کنارش بوده. سال‌ها با غیرت مراقبش بوده، هوای مادر و خواهرش رو هم داشته است. اما خب، دل که دست خودش نیست … کم‌کم وابستگی‌ها خودشونو نشون میدن. یه چیزی بینشون هست که نمی‌تونن انکارش کنن. تو همین گیروگیره که کیاراد میاد و ادعای جبران گذشته رو داره! اما خیانت رو میشه فراموش کرد؟ همه چی وقتی جدی تر میشه که پای یه مناقصه بزرگ وسط میاد. رقبای خطرناک یکی‌یکی وارد می‌شن. حالا کامران و آرشام، دو شریک که بیشتر از برادر به هم وابسته‌ها، باید بجنگن. هم برای کار، هم برای آینده، و شاید برای عشقی که فهمیدنش.

قسمت منتخب رمان دو سنگ یکی کهربا:

ولی کیاراد طفره میرفت اهمال او کهربا را عصبی کرده بود. منتظر نگاهش میکرد … اما آن تماس بی موقع میان صحبت شان حواس کیاراد را پرت کرد از کهربا پوزش خواست و با قدم های بلند سمت اتاق رفت دخترک پریشان بود؛ پوست لبش را میجوید و از درون خودخوری می کرد. طاقت نیاورد بلند شد و قدمی پیش گذاشت. در اتاق نیمه باز بود؛ کیاراد با عصبانیت میگفت احمق ،نباش این چه حرفیه ؟… داری میری رو اعصابم کتی چند روزه اوقات مو زهرمار کردی بسه دیگه… کی من همچین حرفی زدم؟ اصرار کردی و گفتم نه… کتی بسه از وقتی برگشتم به ریز داری…. پوف … .نه… گفتم نه… هیچ چیز مشترکی بین من و تو نیست کتایون … الله اکبر یعنی چی اگه کهربا نبود مهر تو می افتاد به دلم ؟… دیوونه شدی ؟… بسه گفتم… کهربا مات و مبهوت به دستگیره ی در نگاه میکرد خشکش زده بود می لرزید.

رنگ به رو..نداشت مخاطب کیاراد.. خواهرش کتایون بود خدای من… این حرف ها را کتایون میزد ؟! دستش مشت شد. کیاراد نامزده او بود اما چشم کتایون هنوز دنبال پسرخاله اش میدوید دیگر تأمل نکرد حتی برای یک ثانیه از خانه ی کیاراد بیرون آمد و در همان حال با یک پیام کوتاه و سرد از او خداحافظی کرد حالم خوب نبود؛ برگشتم خونه. بعداً حرف میزنیم… خداحافظ.” همان را سرسری  برایش فرستاد و سر خیابان جلوی اولین تاکسی دست بلند کرد. دست و پایش سرد و بی حس شده بودند از پشت شیشه ی باران خورده ی ماشین، ناباورانه و بغض دار بیرون را نگاه میکرد حالش بد بود؛ آن قدر که دوست داشت زمان همان جا متوقف شود. از آینده… می ترسید. از پشت فرمان برای مهلا دستی بلند کرد و با لبخند کمرنگی از کنار ماشین او گذشت فرمان را چرخاند و از پارکینگ شرکت بیرون آمد.

کمی بعد همراهش زنگ خورد با اخم نیم نگاهی به صفحه ی گوشی انداخت و با دیدن شماره خانه جواب داد بلندگو را روشن کرد و موبایل را روی صندلی انداخت فرمان را با خستگی فشرد؛ نگاهش را از تابلوی سبز بالای پل هوایی گرفت همان لحظه صدای هراسان کهربا دلش را زیر و رو کرد الو ؟… کامران… کامران کجایی ؟! نگاهش با نگرانی سمت گوشی رفت چی شده دختر؛ صدات چرا می لرزه ؟… مامان که طوریش …؟ بیا خونه تو رو خدا زودباش کامران ؛ زود کهربا این را با هول و ولا گفت و فوری قطع کرد. ابروی کامران بالا رفت قلبش تند میزد؛ صدای کهربا میلرزید. از خانه ی خودشان تماس گرفته بود… این یعنی… بدون فکر پایش را روی گاز فشرد چهره اش از فرط ترس در هم شده و پیشانی اش از عرق آوای خیس بود وقتی که هراسان در را باز میکرد و از داخل راهرو با صدای بلند کهربا و مادرش را صدا میزد.

کهربا از سمت مهمان خانه بیرون آمد؛ صورتش خیس بود کامران با دیدن او وا رفت و بی قرار و با درد پرسید «مامان؟» کهربا هق زد نگاهی به درگاه انداخت و کمی جلوتر رفت. قبل از اینکه کامران از کنارش رد شود بازوی او را گرفت و با صدایی مرتعش از اضطراب نالید نرو» کامران بذار اول بهت بگم چی شده کامران با تعجب سمت او برگشت. نفس نفس میزد کهربا لبش را گاز گرفت. گلویش میسوخت از چیزی که میترسیدیم به سرمون اومد؛ بیچاره شدیم. یاسمین… اسم یاسمین در آن بلبشو حکم آب یخی را داشت که آنی روی سر کامران ریخته باشند. دستش را بی اختیار به میز گرفت شوکه بود کهربا با همان لحن … با حالی زار ادامه داد: «مامان زنگ میزنه حال یاسمین و بپرسه با خودش میگه لابد اتفاقی افتاده که این دختره چند روزه این طرفها پیداش نمیشه و….» کامران با شوک بی حرکت و بی نفس نگاهش کرد.

اطلاعات رمان
  • نام: دو سنگ یکی کهربا
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: فرشته تات شهدوست
  • تعداد صفحات: 3475
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://plusroman.ir/?p=12864
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پلاس رمان " میباشد.