رمان چاقوی شکاری
  • نام: چاقوی شکاری
  • نویسنده: هاروکی موراکام
  • صفحات: 154
چاقوی شکاری، نام مجموعه‌داستانی از موراکامی است که شامل هفت داستان کوتاه می‌شود. موراکامی فضای خیال‌‌گونهٔ هر کدام از داستان‌ها را طوری روایت می‌کند که خواننده در مدت کوتاهی خودش را به‌جای شخصیت‌های داستان‌ها قرار می‌دهد و با روندِ آن‌ها پیش می‌رود: «چاقوی تیزی به نرمهٔ سرم فرو رفته؛ همان‌جا که خاطرات هستند. تا ته فرو رفته. دردم نمی‌آید یا رویم سنگینی نمی‌کند؛ فقط همان‌جا فرو رفته. و من کناری ایستاده‌ام و چنان به این صحنه نگاه می‌کنم که انگار برای یکی دیگر اتفاق افتاده. می‌خواهم یکی آن را بیرون بکشد، ولی کسی نمی‌داند چاقو توی کله‌ام فرو رفته. به فکر آنم که خودم درش بیاورم، اما دستم به آن نمی‌رسد. چیز عجیبی است. می‌توانم به خودم چاقو بزنم، اما نمی‌توانم چاقو را بیرون بکشم. بعد همه‌چیز بنا می‌کند به محوشدن. من هم شروع می‌کنم به محوشدن. فقط چاقو سر جایش هست؛ تا ابد. مثل استخوان جانوری ماقبل تاریخ در ساحل.»

رمان چاقوی شکاری نوشته نویسنده هاروکی موراکام pdf بدون سانسور

عنوان اثر: چاقوی شکاری

پدید آورنده: هاروکی موراکام

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: خرداد 1404

شمارگان صفحات : 154

معرفی کتاب چاقوی شکاری

چاقوی شکاری، نام مجموعه‌داستانی از موراکامی است که شامل هفت داستان کوتاه می‌شود. موراکامی فضای خیال‌‌گونهٔ هر کدام از داستان‌ها را طوری روایت می‌کند که خواننده در مدت کوتاهی خودش را به‌جای شخصیت‌های داستان‌ها قرار می‌دهد و با روندِ آن‌ها پیش می‌رود: «چاقوی تیزی به نرمهٔ سرم فرو رفته؛ همان‌جا که خاطرات هستند. تا ته فرو رفته. دردم نمی‌آید یا رویم سنگینی نمی‌کند؛ فقط همان‌جا فرو رفته. و من کناری ایستاده‌ام و چنان به این صحنه نگاه می‌کنم که انگار برای یکی دیگر اتفاق افتاده. می‌خواهم یکی آن را بیرون بکشد، ولی کسی نمی‌داند چاقو توی کله‌ام فرو رفته. به فکر آنم که خودم درش بیاورم، اما دستم به آن نمی‌رسد. چیز عجیبی است. می‌توانم به خودم چاقو بزنم، اما نمی‌توانم چاقو را بیرون بکشم. بعد همه‌چیز بنا می‌کند به محوشدن. من هم شروع می‌کنم به محوشدن. فقط چاقو سر جایش هست؛ تا ابد. مثل استخوان جانوری ماقبل تاریخ در ساحل.»

خلاصه کتاب چاقوی شکاری

بعد از یکی از دیدارها بود که از استفراغش برایم حرف زد. تو آپارتمان او بودیم و داشتیم ویسکی مینوشیدیم گفت و گوی ما از موسیقی به ویسکی و تجربه ی مستی کشید. یک دفعه چهل روز تمام هر روز استفراغ میکردم همه روزه بدون استثنا؛ اما نه از نوشیدن مریض هم .نبودم فقط بی هیچ عذر و بهانه ای بالا می آوردم چهل روز تمام این وضع ادامه داشت چهل روز. راست راستی چیزی بود. »

اولین دور تهوع و استفراغ از ۴ ژوئن شروع شد. این دور خاص چندان مایه ی تعجبش نشد، چون شب قبل کلی ویسکی و آبجو بالا انداخته بود. طبق معمول هم همان شب با زن یکی از دوستان رفته بود ددر بنابراین وقتی هر چه تو معده اش بود در ساعت ۸:۰۰ صبح روز ۴ ژوئن توی کاسه توالت خالی ،کرد عقل سلیم معمولی مشکل میتوانست بگوید این اتفاق غیر طبیعی است. نمیشد هم این نکته را حقیقت محض دانست که از زمان دانشکده اولین بار است که پس از مشروب نوشیدن استفراغ می کند. دکمه ی سیفون را فشار داد و محتویات ناخوشایند معده اش را به فاضلاب فرستاد و پشت میزش نشست و شروع به کار کرد احساس دل به هم خوردگی نداشت. انگار نه انگار با تمام قوا به طراحی آن روز خود سرگرم شد. کارش خوب پیش رفت و سر ظهر اشتهای یک آدم سالم را برای خوردن داشت.

یک ساندویچ همبرگر با خیارشور برای خودش درست کرد و پشت بندش یک قوطی آبجو بالا انداخت. نیم ساعت بعد موج دوم تهوع به او دست داد و همه ی ساندویچ را در توالت بالا آورد تکه های خیس نان و همبرگر روی سطح آب آلوده کاسه توالت شناور بود. با این همه، حالش بد نبود. فقط استفراغ کرده بود. احساس میکرد انگار چیزی ته حلقش گیر کرده است و وقتی محتوای معده اش با فشار بیرون می ریخت، درست مثل این که شعبده بازی از کلاهش کبوتر یا خرگوش یا پرچم کشورها را بیرون بکشد کمابیش با کنجکاوی کنار کاسه توالت زانو زده بود. چندین بار دیگر هم حال تهوع بهم دست داده. مثلاً تو دانشکده خیلی بدمستی میکردم یا گاهی تو اتوبوس و این جور جاها؛ اما این حال خیلی با آنها فرق داشت. هیچ وقت آن گره و پیچ و تاب معمولی معده را نداشتم. انگار معده ام بی هیچ احساس خاصی غذا را به دهان پس میداد و مطلقاً هیچ مقاومتی در بین نبود حالم بد نمیشد و هیچ بوی خفقان آوری هم نداشت. داد یعنی این حال نه یک بار بلکه بعدش احساس خیلی عجیبی بهم دوبار اتفاق افتاد. کم کم داشتم نگران میشدم پس به این نتیجه رسیدم که مدتى مصرف الکل را بگذارم کنار »

اما درست طبق برنامه دور سوم استفراغ صبح روز بعد سراغش آمد. خوراک مارماهی که شب پیش خورده بود و کیک مارمالاد مالیده ی انگلیسی اول صبح همه دست نخورده از معده اش بالا آمد. بعد از بالا آوردن داشت دندانش را مسواک میزد که زنگ تلفن به صدا درآمد. گوشی را برداشت و صدای مردی را شنید که اسمش را به زبان می آورد و بعد ارتباط قطع شد و دیگر خبری نبود. پرسیدم شاید شوهر یا معشوق یکی از زنهایی بوده که باشان رو هم ریخته بودی نه؟»

گفت: « به هیچ وجه صدای همه شان را میشناسم. بی برو برگرد این صدا را قبلاً نشنیده بودم لحن پرخاشگری هم داشت. هر روز از این تلفنها به من میشد. از پنجم ژوئن تا چهاردهم ژوئیه این تلفن ها تقریباً با دوره ی استفراغ من همزمان شد. متوجهی؟ » آره اما به هیچ وجه رابطه ای بین این تلفنهای مسخره با استفراغت نمی بینم. » :گفت من هم همین طور به همین دلیل هنوز از تمام این ماجرا آشفته ام. به هر حال هر تلفن همین جور است. تلفن زنگ میزند، طرف اسمم را میگوید و گوشی را میگذارد هر روز یک بار، اما نمیدانم چه وقت ـ صبح غروب نصف شب البته میتوانم به تلفن جواب ندهم اما من همین جوری سفارش کار میگیرم و دخترها هم گاهی زنگ میزنند. » گفتم: «خب، حتماً … » و درست همراه تلفنها استفراغ بدون یک روز وقفه ادامه داشت. گمانم هر چه میخوردم بالا می آوردم بعد گشنه ام می شد و باز میخوردم و بعد هر ذره ای را که خورده بودم باز هم بالا می آوردم. دور باطل بود. با این حال از هر سه وعده غذا یکی را نگه میداشتم و شاید همین برای ادامه ی حیاتم بس بود. اگر از هر سه وعده سه تا را بالا می آوردم، حتماً لازم بود از راه سرم بهم غذا برسانند. » نرفتی پیش دکتر؟ »

البته که رفتم. رفتم یکی از بیمارستانهای نزدیک خانه، یک بیمارستان مجهز عکس گرفتند و آزمایش ادرار دادند سرطان یکی از امکانها بود بنابراین هر چه آزمایش لازم بود انجام دادند اما هیچ مشکلی در سراپایم نبود. مظهر سلامت بودم. آخرش دواهایی برای خستگی مزمن معده و شاید استرس تجویز کردند همان توصیه ی قدیمی زود بخواب و زود بیدار شو را کردند و گفتند مشروب نخورم و زیر بار غم و غصه و نگرانی نروم. اما خیال می کردند دارند کی را دست می اندازند؟ من که از خستگی مزمن معده خبر دارم باید احمق باشی که ندانی به آن مبتلا شده ای معده سنگین میشود و سوزش دارد و اشتها نداری و از این قبیل اگر حال تهوع داشته باشی، بعد از همه ی این علائم .است همین جوری که بنا نمیکنی به بالا آوردن – یعنی وضعی که برای من پیش آمد شاید مدام گشته ام ،بود، اما جز این حال خوبی داشتم و ذهنم کاملا روشن بود. تا جایی که به استرس مربوط میشود من با همچو چیزهایی غریبه ام راستش کلی کار عقب افتاده داشتم اما نه آن قدر که نگرانم کند و دخترها هم ابدا مشکلی برایم به بار نمی آوردند. به علاوه، هفته ای دو سه بار می رفتم استخر و شنای مبسوطی میکردم من که همه کارم درست بود قبول نداری؟ » :گفتم همین طور به نظر میرسد. » گفت: « فقط بالا می آوردم، همین و بس. »

این ماجرا دو هفته ی تمام ادامه یافت – استفراغ و تلفن زدنها روز پانزدهم به این نتیجه رسید که هر دوی اینها از سرش زیاد است و کار را تعطیل کرد. با خود گفت جلو استفراغ را که نمیتواند بگیرد، اما دست کم می خواست از شر تلفنها راحت شود پس به هتلی رفت و روز را به تماشای تلویزیون و کتاب خواندن گذراند اول کار تغییر محیط مؤثر واقع شد. توانست ساندویچ گوشت گوساله ی سرخ کرده و سالاد مارچوبه را که برای ناهار سفارش داده بود هضم کند ساعت ۳:۳۰ با معشوقه ی یکی از دوستان در چایخانه ی هتل دیدار کرد و تکه ای کیک گیلاس را با قهوه ی بدون شیر خورد که در معده اش ماند بعد با زن رفت .بالا این هم به خیر گذشت. بعد از این که زن را به خانه اش فرستاد تنهایی در رستورانی در آن نزدیکی شام خورد ماهی ماکروی کبابی به رسم کیوتو با ،توفو سبزی های سرکه زده سوپ میسو و کاسه ای برنج سفید طبق معمول از الکل پرهیز کرد. ساعت ۶:۳۰ دقیقه ی بعد از ظهر بود. به اتاقش برگشت اخبار را تماشا کرد و رمان جدید اد مک بین، خیابان هشتاد و هفتم را برداشت و بنا کرد به خواندن ساعت ۹:۰۰ که شد و هنوز حال تهوع ،نداشت نفس راحتی کشید سرانجام پس از دو هفته ی طولانی توانست از خوشی ساده ی معده ی پر لذت ببرد کتاب را بست و باز تلویزیون روشن کرد و بعد از جست و جوی کانالها با ،ریموت، تصمیم گرفت یک وسترن قدیمی .ببیند فیلم ساعت ۱۱:۰۰ تمام شد و نوبت به اخبار رسید. اخبار که تمام شد تلویزیون را خاموش کرد. در این موقع خیلی هوس ویکی داشت و چیزی نمانده بود برود به بار پایین و پیاله ای شبانه بزند. اما توانست جلو خود را بگیرد. چرا روز به این خوبی را خراب کنم؟ چراغ مطالعه را خاموش کرد و به زیر پتو پناه برد. نصف شب بود که تلفن زنگ زد چشم وا کرد و دید ساعت ۲:۱۵ دقیقه را نشان میدهد اول منگتر از آن بود که بفهمد چیزی کنار گوشش زنگ می زند، اما سرش را تکان داد و : د و تقریباً نا آگاه گوشی تلفن را برداشت و به طرف گوشش برد.

 

اطلاعات رمان
  • نام: چاقوی شکاری
  • نویسنده: هاروکی موراکام
  • ویراستار: پلاس رمان
  • تعداد صفحات: 154
  • حجم: 1.6 مگابایت
  • منبع تایپ: plusroman.ir
لینک های دانلود
نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://plusroman.ir/?p=13834
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پلاس رمان " میباشد.